روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

سفر به سرعین

سلام نفس مامان امروز اومدم خاطرات سفر به  سرعین رو برات ثبت کنم گل کوچولوی من. روز سه شنبه 21 مرداد موقع ناهار (چون من و بابا همدیگرو در روز کم می بینیم ،جلسات خونه ما معمولا سر میز ناهاره )به صورت اتفاقی تصمیم گرفتیم با همکارای من یه مسافرت کوتاه بریم اونم مثل سرعین. تلفنی با خاله ندا و خاله مریم هماهنگ کردیم و برناممون شد حرکت به سمت سرعین بامداد روز پنج شنبه 23 مرداد. خلاصه روز موعود فرا رسید سر ساعت 6 صبح حرکت کردیم. تصمیم گرفتیم رفتنی از مسیر خلخال بریم. وای که هرچی از این خطه بگم کم گفتم حتی عکسا هم نمی تونن زیباییهاشو توصیف کنن. این درختا بالای کوه کنار جاده بود اینم چن ...
29 مرداد 1393
1767 21 31 ادامه مطلب

19 ماهگی نفس کوچولو

  19 ماهگیت مبارک عشق مادر میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم فرشته کوچکم ...
26 مرداد 1393
1181 15 23 ادامه مطلب

تعطیلات عید فطر با روژی جونم

سلام نفس مامان با کلی تاخیر اومدم تا خاطرات چن روز تعطیلی عید فطر امسال رو برات ثبت کنم. امسال با کمال شعف و شادمانی عید فطر و تعطیلیهای بعدش یه 4 روزی به طول انجامید. اولش با بابایی تصمیم گرفتیم بریم یه مسافرت کوتاه مدت ولی کمی که تامل فرمودیم دیدیم احتمالا به اندازه ای راهها و مسیر ها شلوغ بشه و همچنین با توجه به گرمای هوا که نتونیم از مسافرتمون لذت کافی رو ببریم. به همین خاطر خونه موندیم و مامانی واسه هر روزش برنامه ریزی کرد. روز اول: روز سه شنبه روز عید فطر بود. من امسال نتونستم تو نمازعید شرکت کنم  و خیلی دلم سوخت آخه عاشق خوندن این نمازم. شب قبلش خونه مامانی بودیم و صبح تونستیم کمی بیشتر بخوابیم و وقتی بیدار شدی...
22 مرداد 1393
1314 10 25 ادامه مطلب

سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام عسیسم سوم مرداد سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود. امسال سه سال کامله که من و بابایی تو یه آشیونه با هم زندگی میکنیم  نفس کوچولوم هم دو سالشو کنارمون بوده عاشق این با هم بودنم مهدی جان از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و  شاديها را به كامم شيرين تر كردي عزيز لحظه هاي بيقراريم سالگرد ازدواجمان مبارك ...
11 مرداد 1393
2777 29 60 ادامه مطلب

روژینا و گردش های تیر ماهی

سلام نفسم روز پنج شنبه 19 تیر 93 مصادف با 12 رمضان با همکارای مامان خانوادگی رفتیم گردش ماسوله اونم واسه افطار اون روز مامانی تا ساعت 7 غروب کلاس داشت و به محض اینکه کلاسم تموم شد خودمو مثل فرفره رسوندم خونه تا وسایلو جمع کنم. بالاخره با هر زحمتی بود کارامو تا 8 انجام دادم و با خاله ندا و خاله مریم هماهنگ کردیم تا همو یه جا ببینیم و حرکت کنیم به سمت ماسوله. چون یه مقدار دیر حرکت کرده بودیم بابا با سرعت 120 به سمت فومن حرکت کرد. باید اعتراف کنم کمی ترسیده بودم. تو و ماهان (پسر خاله ندا) هم از بس شیطونی میکردین دیگه داشتم کلافه میشدم. خلاصه دقیقا موقع اذون رسیدیم به محل مورد نظر. یه فضای سرسبز و زیبا باآلاچیق های خوشگل و کوچولو....
4 مرداد 1393
1910 14 27 ادامه مطلب
1